لحظه های واپسین..

ساخت وبلاگ
چندین بار میخواستم بیام تا آخرین مطلب این بلاگ و بنویسم ولی همش میخواستم از زیرش در برم این روزا دلم میخواد از زیر بار همه چیز در برم دوست دارم بی اهمیت ترین آدم دنیا بشم اما مگه میشه ؟ اخبار این روزا دیوانه کنندس خیلی سخته تو یه مکانی زندگی کنی که هر روز صبح ممکنه خبر اعدام یکی از هموطناتو بشنوی در صورتی که خودت در مرحله سوگ یکی از اعضای خانوادت قرار داری و درک میکنی که فقط یک نفر نمرد یک خانواده مردن ... خوب برم سر قضیه بلاگ درستش اینه که مدتیه که از وقتی بعد از 22 سال زندگی در یک مکان تغییر جا دادم و وارد مکان جدیدی شدم و یه سری اتفاقات عجیب و ناگهانی تو زندگیم اتفاق افتاد من با یه بعد جدید از خودم آشنا شدم یا یجورایی میشه گفت بیدارش کردم کسی و که خیلی وقت پیش باید بیدار میشد و خوب همه ی این اتفاقات دست به دست هم دادن تا منم یه تغییر اساسی تو زندگیم به وجود بیارم از حذف یه سری عادت ها گرفته تا حذف یه سری آدما و خوب این تغییرات مثل اینکه تا بلاگ هم اومده .من این بلاگ و وقتی 16 سالم بود یه شب مرداد تو اتاق صورتیم با یه تخت قدیمی یه مبل زرشکی موکت صورتی یه کشو میز زرشکی و یه قفسه که توش کتابا و وسایلمو میزاشتم ساختم قشنگ یادمه عود جنگل های بارانی و روشن کرده بودم لب تاپ قدیمی خواهرم و که تابستونا بیشتر وقتا میداد دست من روی تخت گذاشته بودم در پنجره ام باز بود صدای سوسوی کولر و خوردن پرده ی کرکره ایم به پنجره از بادش یه ریتم منظمی بیرون میومد مثل یه آهنگ بدون نتبا یه ذوق فراوان و در آرزوی روزی نویسنده شدن و کتاب خودمو چاپ کردن شروع کردم به ساخت این بلاگ یادمه بعدش رفتم تو سایت نگاه دانلود ثبت نام کردم شروع کردم به نوشتن رمانم 234 صفحه نوشتم و چیزی که مدنظر خودم بود 600 صفحه بو لحظه های واپسین.....ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 6 دی 1401 ساعت: 13:59

امرو 29 بهمنه ولی مثل بهار شده هوا همونقدر خنک همونقدر گرم همونقدر سرد همونقدر شیرین ! فردا تولد یکی از افراد مهم زندگیمه و خیلی خوشحالم که دارمش , با سفال یاد گرفتم خودم جا شمعی و جا عودی درست کنم خییییلی قشنگ شده یعنی ارزش مادی نداره ولی ارزش معنوی خیلی داره تصمیم گرفتم در کنار کادوهایی که برای تولد میدم یکی از سفالامم هدیه بدم , سه ماه و چند روز دیگه وارد 21 سالگی میشم وقتی این وبلاگ و شروع کردم یه دختر نوجوون 16 ساله بودم که احساس میکردم همه چی میدونه ولی الان که دارم پا به بیست و یک میزارم متوجه شدم که نه اون موقع هیچی نمیدونستم امسال بیشتر تو خونه بودم و نتونستم اونجوری که باید از 20 سالگیم لذت ببرم ولی مطمنم سال بعد اتفاقای خوبی و هم برای من هم برای مردم کل جهان به ارمغان میاره به این ایمان دارم .  لحظه های واپسین.....ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:57

داشتم فکر میکردم امشب که چرا این همه اتفاق بد و منفی پشت هم باید بیاد  

نمیخام راجع بهشون با کسی صحبت کنم ولی ... بعضی وقتا ازین موضوع که دارم وانمود میکنم همه چی خوبه خسته شدم 

برای هم دعا کنیم همه چی خوب پیش بره .

لحظه های واپسین.....
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:57

ایوماییتاريخ : جمعه سوم مرداد ۱۳۹۹ | 23:21 | نویسنده : meraaliv میخاستم بیشتر بنویسم از وقتی فهمیدم وبلاگو میبینی اما راستش کمی تردید داشتم با خودم همش تکرار میکردم کسی که تورو تو وسط بحران ها لحظه های واپسین.....ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 15:58

قاعده ۲۰ از چهل قاعده سمش تبریزی اندیشیدن به پایانِ راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که برمی‌داری. ادامه‌اش خودبه‌خود می‌آید. ادامه مطلب و بزن لحظه های واپسین.....
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 15:58

شب های تاستان گویی مانند یک شراب کهنه صد ساله ای که هم ارزش مند هست هم چرکین میماند لحظه های واپسین.....
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 15:58

قرنطينهخوب .. الان دوران شايد اوايل قرنطينه شايد اواسط شايد اواخر قرنطينه ايم و واسه من يك ماهه كه از مدته قرنطينم ميگذره..خونه بودن خوبه ولي بعضي اوقات نبودن زير بارون بهار و استشمام نكردن عطر گلاي سبز وحشي لحظه های واپسین.....ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 16:14

مرگميتونه بعضي وقتا كشنده باشه.. ولي به نظرم يه پل به سمته حقيقته ​​​​​​​​​​​​​​رويا  چيز بدي نيست باور كن ! تو ميتوني ساعتها چشماتو ببندي و به چيزايي فكر كني كه تو زندگيت درصد احتمالشون يه درصده و تو لحظه های واپسین.....ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 16:14

اتاقه دوازده متريم مثله هميشه تقريبا مرتبه..يكي از اهنگاي بيكلام دن چادبورن داره با همون ريتم پيانوواره ارومه غليظش سكوته اتاقو كه يكم با صداي بارون قاطي شده ميشكنه..پنجره باز مبل من كنارپنجره است و گ لحظه های واپسین.....ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 7:26

اره كاش ميشد حرف زد كاش ميشد ترديد نداشت براي موضوعي كه دلمون نميخاد دربارش حرف بزنيم ولي ولي ولي ... نميشه نميشه نگفت و نپرسيد نميشه برگاي درخت همينجوري بدون اين كه باد بهشون بخوره بيافتن رو زمين نمي لحظه های واپسین.....ادامه مطلب
ما را در سایت لحظه های واپسین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : meraaliva بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 7:26